کد مطلب:286665 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

عنایت امام زمان به مرحوم حاج شیخ اسماعیل جاپلقی
مرحوم آیت اللَّه حائری نوشته اند: آیت اللَّه حاج شیخ اسماعیل جاپلقی كه از شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دو بار برایم نقل كرد كه در سال (1342) قمری، با پدرم راهی مشهد شدم. ده روز طول كشید تا از جاپلق به تهران رسیدیم. از تهران تا مشهد در آن زمان یك ماه راه بود. وقتی به شاهرود رسیدیم، قرار بر این شد كه قافله دو روز توقف كند. روز اول لباس های پدرم را شستم و ایشان به حمام رفتند، و روز دوم لباس های خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام كه بیرون آمدم، اول شب بود. در حال خستگی مجبور به حركت شدم. سوار بر مركب شده و حركت كردیم. مقداری كه راه پیمودیم با خود اندیشه كردم كه ساعتی كنار جاده بخوابم تا رفع خستگی شود و سپس خود را به قافله برسانم.

به محض اینكه پیاده شدم و دراز كشیدم خوابم برد، آنگاه كه بیدار شدم دیدم كه آفتاب رویم را گرفته و خستگی بر طرف شده است؛ در همین حال دو نفر كه به طرف شاهرود می رفتند پیدا شدند، یكی از آنها به من گفت: راه از این طرف است، و یك جهت را نشان داد.

چند دقیقه كه از آن راه رفتم، استخر آبی پیدا شد كه در جنب آن قهوه خانه ای بود و درختان با صفایی در آن وجود داشت. داخل قهوه خانه رفتم و یك چایی خوردم؛ چون دو چای سه شاهی بود و من فقط دو شاهی داشتم، چای دیگر را كه آورد گفتم: بیش از دو شاهی ندارم. قهوه چی گفت: باشد به همان دو شاهی دو چای بخور.

از قهوه خانه خارج شدم. چند دقیقه دیگر راه آمدم و به منزل بعد رسیدم؛ دیدم قافله تازه به آنجا رسیده است، پدرم از الاغ پیاده شده و خود را به دیوار تكیه داده بود و هنوز داخل منزلی كه برای قافله ترتیب داده بودند نشده بود. آنها تمام شب راه آمده بودند و حال آنكه من به چند دقیقه به آنها رسیدم.

وقتی داستان را برای پدرم نقل كردم او گفت: آن شخص امام زمان علیه السلام بوده است.

مرحوم آقای حائری نوشته از آقای جاپلقی پرسیدم: آیا كسی از وجود قهوه خانه واستخر آب در آن منطقه [1] اطلاع داشت؟ گفت: ابدا.


[1] تلخيص از نسخه خطي خاطرات و كتاب سرّ دلبران، ص 151.